توضیحات
درباره کتاب صوتی قدرت پشیمانی
چگونه با نگاه به گذشته، رو به جلو حرکت کنیم؟ کتاب صوتی قدرت پشیمانی به این پرسش پاسخ داده است. این کتاب صوتی راجع به یک احساس صحبت کرده است؛ احساسی که هم فوقالعاده متداول است و هم بهشدت اشتباه برداشت شده است؛ پشیمانی. با شنیدن این کتاب، متوجه میشویم چگونه نگاه به گذشته باعث پیشرفتمان میشود. پشیمانی از نگاه اغلب ما احساسی غمانگیز است درمورد اینکه اگر در گذشته تصمیمهای اشتباه نمیگرفتیم، حالوروز بهتر و آیندهای روشنتر داشتیم.
فرهنگ رایج به اشکال مختلف فریاد میزند که به گذشته فکر نکن و آینده را بساز و زودتر از تلخیها بگذر و سریعتر شیرینیها را بیاب؛ با وجود این و بهعقیدۀ دنیل اچ. پینک، پشیمانی خطرناک، چیزی غیرعادی یا بهمعنای انحراف از مسیر ثابت خوشبختی نیست؛ پشیمانی سالم، فراگیر و بخشی جداییناپذیر از انسانبودن است.
گفته شده است که در هنر «کینتسوگی»، ژاپنیها قطعات شکستۀ سفال و کوزه را با ترکیبی از طلا به هم میچسبانند و تعمیر میکنند. ترکهای آکنده از طلا باعث زیبایی سفال شده و آن را به شیء زیباتری تبدیل میکند. پشیمانی هم مانند همین ترکها ارزشمند است و میتواند باعث ارتقای وضعیت ما شود. هدف کتاب صوتی «قدرت پشیمانی» این است که پشیمانی را بهعنوان احساسی ضروری به ما بازگرداند و نشان دهد که چگونه میتوانیم از قدرت آن برای تصمیمگیری هوشمندانهتر، عملکرد بهتر در محل کار و مدرسه و آوردن معنایی بیشتر به زندگی خود استفاده کنیم.
شنیدن کتاب صوتی قدرت پشیمانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران روانشناسی عمومی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی قدرت پشیمانی
«در ۲۴ اکتبر ۱۹۶۰، آهنگسازی به نام شارل دومون، با دلی ترسان و کیفی پر از ترانه، وارد آپارتمان شیک و اعیانی ادیت پیاف در پاریس شد. آن روزها ادیت پیاف شاید مشهورترین خوانندهٔ فرانسه و یکی از مشهورترین خوانندگان دنیا بود. خود او هم به اندازهٔ دومون روحیهٔ ضعیفی داشت. چهل و چهار ساله بود، ولی بدنش در اثر اعتیاد و چندبار تصادف و سختیهای زندگی از بین رفته بود و وزنش به پنجاه کیلو نمیرسید. سه ماه پیش از آن، به دلیل نارسایی کبد به کما رفته بود.
ولی بهرغم سرووضع لاغر و ضعیفش، هنوز بهشدت دمدمی و تندخو بود. دومون و همکار ترانهسرایش، میشل ووکِر، که همراه دومون به خانهٔ پیاف آمده بود، به چشم بانوی خواننده، موسیقیدانان درجهدویی بیش نبودند. صبح همان روز، منشیِ پیاف برای آقایان پیام فرستاده بود تا قرار را لغو کند. پیاف در ابتدا نمیخواست کسی را ببیند و چند ساعتی آنها را در سالن پذیرایی معطل گذاشت. ولی درست وقتی میخواست به بستر برود، بالاخره دلش به رحم آمد و با لباسراحتی گرهبستهٔ آبیرنگ از اتاق بیرون آمد.
به آقایان گفت حاضر است فقط یکی از ترانهها را گوش کند. همین و بس.
دومون نشست پشت پیانوی پیاف و لرزان و عرقریزان و همزمان با نواختن آهنگ خودش، ترانهٔ ووکِر را آرام زیر لب خواند.
نه، نیستم که نیستم.
نه، هرگز پشیمان نیستم.
پیاف از دومون خواست دوباره ترانه را بنوازد و بخواند و بیاختیار پرسید آیا واقعاً این کار دومون است. بعد، چندتایی از دوستانش را که آنشب مهمانش بودند، صدا زد تا ترانه را بشنوند. بعد، اهالی خانه را هم برای شنیدن ترانه جمع کرد.
چند ساعتی گذشت. به گفتهٔ یکی از حاضران آن شب، دومون بارها و بارها ترانه را نواخت، شاید بیش از بیست بار. پیاف به مدیر سالن کنسرت المپیا، بزرگترین سالن پاریس، تلفن کرد و دمدمهٔ سحر بود که او هم خودش را رساند.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.